شهريار شهر شعر
شهريار شهر شعر
نويسنده:آرش شفاعي
منبع:روزنامه جام جم
منبع:روزنامه جام جم
:اخوان در مقدمه کتاب «بدايه و بدعتها و عطا و لقاي نيما يوشيج» با همان نثر شيرين و طناز خود ضمن نقل قولي از شهريار در خصوص نيما ، دامن سخن را به سمت ارادت و محبتي مي برد که ميان خود او و شهريار در جريان بوده است. نثر پر خون و طنزپرداز اخوان در بيان اين ارادت و مهرورزي چنان لطيف و احساساتي مي شود که بوضوح مي فهمي وقتي از «اوميد جان» گفتن هاي شهريار مي نوشته ، اشک از گونه مي گرفته است.هميشه برايم اين پرسش مطرح بود که چگونه اخوان به عنوان يکي از برجسته ترين چهره هاي شعر مدرن در ايران و کساني که پس از زير و رو شدن بنيان هاي ادبيات سنت گرا سر برآورده است تا اين ميزان نسبت به يکي از مشهورترين نمايندگان ادبيات سنت گرا و شعر و شخصيت او وابسته و دلبسته است؟عجيب تر از اين رابطه حسي ، دلبستگي و ارتباط شگفتي است که ميان نيما و شهريار به وجود آمده بود و تا پايان عمر نيما اين رشته گسسته نشد.رشته اي از پيوندي حسي که 2 انسان از 2 فضاي فکري متفاوت را در دردهاي مشترک هم خون و هم پيوند مي کند و يکي نعره برمي آورد که :
براستي چه سري در وجود شهريار بود که از پدر شعر نو و شاگردانش ، از کهن سراترين شاعر انجمن هاي ادبي در حلقه ارادت و محبت او بودند و باز هم در اين حلقه جايي براي تازه واردان بود؟ بسياري از شاعران آوانگارد امروز شعر شهريار را به چيزي نمي گيرند. آنها مدعي اند او و شاعراني چون او هنوز در گير و دار سنتهاي شعر فارسي مانده اند و سنت به گمان اين مدعيان هر چه باشد و نباشد شايسته پيروي در روزگار مدرنيسم و پسامدرنيسم نيست ، براساس اين استدلال ، ، از دايره معاصر بودن کنار گذاشته مي شوند و ذائقه مخاطب شعر فارسي را و پيش از هر کس خود آن مدعيان از «اشکم ولي به پاي عزيزان چکيده ام» رهي ، «شنيدم که چون قوي زيبا بميرد» حميدي شيرازي ، «گرچه مستيم و خرابيم چو شبهاي دگر» عماد ، «اي خوشا بانگي کزو آشفته گردد خوابها»ي بهزاد ، «چون درخت فروردين پرشکوفه شد جانم» سيمين بهبهاني ، «در اين سراي بي کسي ، کسي به در نمي زند» سايه ، «وفا نکردي و کردم ، خطا نديدي و ديدم» اوستا «مي گذشت از سر بازار سحرخيزان دوش» نوذر پرنگ و... محروم مي شود.کاري به درست و نادرست اين استدلال نداريم ؛ چراکه دعواي ميان مدرنيسم و سنت گرايي از يک سو و از سوي ديگر مدرنيسم و پسامدرنيسم در کشور ما به بيماري کهنه لاعلاجي مي ماند که همچنان و سالها پس از رواج آن ادامه دارد و دارد و دارد.
نکته بر سر اين است که اين حذف و بي اعتنايي روشنفکرانه تا چه حد بر مخاطبان تاثير گذاشته است. آيا پسند طيف خاص مخاطبان شعر در کنار گذاردن و بايکوت شعر شاعراني چون شهريار و سايه به حذف آنها از چرخه ادبيات انجاميده است؟ .هيچ شاعري به اندازه او مرزهاي بين المللي را درنورديده است و به شهرت و اعتباري اينچنين رشک برانگيز دست نيافته است.
شهرت شهريار فقط به دليل منظومه جهاني «حيدربابايه سلام» نيست ؛ منظومه اي که بي شک در ميان کشورهاي ترک زبان جهان به عنوان سندي از شعر صميمي و زبان آور معاصر اين زبان دست به دست و سينه به سينه مي چرخد و به شهرت آن روز به روز افزوده مي شود. شهريار به دليل غزلها و مثنوي هاي فارسي خود نيز شاعري مشهور است و مي توان بدون اغراق او را پرمخاطب ترين شاعر فارسي زبان روزگار ما دانست.شايد کمتر شعري به اندازه غزل «علي اي هماي رحمت» او با گروههاي مختلف مخاطبان فارسي زبان ارتباط حسي و عاطفي برقرار کرده باشد.بسياري از شعرهاي او در ميان کلام و سخن روزمره مردم روان شده و به صورت ضرب المثل درآمده است :
آنهايي که شهريار را از نزديک ديده اند ، بدون شک در جاذبه شخصيت صادق و صميمي او قرار گرفته اند و اين صداقت و سلامت در واژگان ، ترکيب سازي و خم و پيچ غزل شهريار نيز بازتاب يافته است.
نقد ادبي روزگار ما به تاسي از نظرگاه هاي منتقدان پساساختارگرا بشدت به متن وابسته شده است و ما حتي از مبدعان نظريه مرگ مولف نيز در باور و عمل به اين نظريه سختگيرتر و متعصب تر عمل کرده ايم.بي شک ورود پژوهش ها و نگره هاي روان شناختي در حوزه نقد ادبي مي تواند به پاسخگويي به پرسشهايي نظير آنچه در اين نوشتار طرح شد ، کمک فراواني کند. شناخت ويژگي ها و اختصاصات روحيه ، خلقيات ، ترس ها ، اندوه و شادي ها و احساسات شاعران بي شک به شناخت دقيق تر آثار آنان مي انجامد. اين که چگونه شاعري چون شهريار که سروده هايش مرزهاي کشور را درنورديده بود ، هيچ گاه به اين شهرت رو به تزايد وقعي نمي نهاد قابل بررسي است.خوانده شدن ، ديده شدن و شهرت بي شک جزيي از آرزوهاي هر هنرمندي است و اصولا هنرمند بدون ذوق نمايش توانمندي خود وجود خارجي ندارد اما چه شد که اين توفيق در انساني چون شهريار شوري نمي انگيخت و او را از جمع مردم کوچه و بازار جدا نمي کرد؟
آنچه نوشتيم و گفتيم البته به معناي مطلق بودن شعر شهريار نيست. به شعر او خرده ها مي توان گرفت و در نگاهي نقادانه مي توان بخشهاي زيادي از آن را حتي ناديده انگاشت.شهريار با همه توانمندي هاي زباني و تصويري گاه چنان فرودهاي آزاردهنده اي در شعر دارد که نمي توان آنها را بر او بخشيد. باب نقد سروده هاي او چون هر شاعر زنده و مرده ديگري گشوده است و البته ورود به اين حوزه از سوي هرکس و با هر نيتي گامي در راه شناخت بيشتر شاعري است که همچنان بايد او ، شخصيت ، توانمندي ها ، تاثيرات و راهها و فرصتهايي را که در اختيار شعر امروز ايران گذاشته است ، بشناسيم و بشناسيم.
نيما! غم دل گو که غريبانه بگرييم
سر پيش هم آريم و دو ديوانه بگرييم
پس از انتشار «افسانه» بسياري از شاعران هم روزگار نيما به اين شيوه و پيشنهاد شعري روي خوش نشان دادند. اول از همه ميرزاده عشقي بود که افسانه را در روزنامه خود قرن بيستم منتشر کرد و بعد براساس شيوه افسانه ، شعر زيبا و ماندگار «سه تابلوي مريم» را ساخت.پس از او نيز جمعي از جواناني که در آن زمان به دنبال شيوه اي نو در سرودن بودند ، افسانه را محملي براي ديگرگونه سرودن ديدند: خانلري ، توللي و شهريار. در ميان اين جمع تنها کسي که بعدها توانست ارتباط حسي خود با نيما را حفظ کند ، شهريار بود. نيما از مرحله «افسانه» گذشت ، تجربه هاي تازه تري در شعر کسب کرد ، نيماي «ري را صدا مي آيد امشب» ، «خانه ام ابري است» ، «مي تراود مهتاب» و «مانده از شبهاي دورادور» فاصله اي عميق با نيماي «افسانه» داشت به همان نسبت فاصله ميان نيما و مقلدان افسانه نيز عميق و عميق تر شد. که مي توان نگفته ها را به او گفت ، سر در گوشش کرد و بر شانه اش گريست.سر پيش هم آريم و دو ديوانه بگرييم
براستي چه سري در وجود شهريار بود که از پدر شعر نو و شاگردانش ، از کهن سراترين شاعر انجمن هاي ادبي در حلقه ارادت و محبت او بودند و باز هم در اين حلقه جايي براي تازه واردان بود؟ بسياري از شاعران آوانگارد امروز شعر شهريار را به چيزي نمي گيرند. آنها مدعي اند او و شاعراني چون او هنوز در گير و دار سنتهاي شعر فارسي مانده اند و سنت به گمان اين مدعيان هر چه باشد و نباشد شايسته پيروي در روزگار مدرنيسم و پسامدرنيسم نيست ، براساس اين استدلال ، ، از دايره معاصر بودن کنار گذاشته مي شوند و ذائقه مخاطب شعر فارسي را و پيش از هر کس خود آن مدعيان از «اشکم ولي به پاي عزيزان چکيده ام» رهي ، «شنيدم که چون قوي زيبا بميرد» حميدي شيرازي ، «گرچه مستيم و خرابيم چو شبهاي دگر» عماد ، «اي خوشا بانگي کزو آشفته گردد خوابها»ي بهزاد ، «چون درخت فروردين پرشکوفه شد جانم» سيمين بهبهاني ، «در اين سراي بي کسي ، کسي به در نمي زند» سايه ، «وفا نکردي و کردم ، خطا نديدي و ديدم» اوستا «مي گذشت از سر بازار سحرخيزان دوش» نوذر پرنگ و... محروم مي شود.کاري به درست و نادرست اين استدلال نداريم ؛ چراکه دعواي ميان مدرنيسم و سنت گرايي از يک سو و از سوي ديگر مدرنيسم و پسامدرنيسم در کشور ما به بيماري کهنه لاعلاجي مي ماند که همچنان و سالها پس از رواج آن ادامه دارد و دارد و دارد.
نکته بر سر اين است که اين حذف و بي اعتنايي روشنفکرانه تا چه حد بر مخاطبان تاثير گذاشته است. آيا پسند طيف خاص مخاطبان شعر در کنار گذاردن و بايکوت شعر شاعراني چون شهريار و سايه به حذف آنها از چرخه ادبيات انجاميده است؟ .هيچ شاعري به اندازه او مرزهاي بين المللي را درنورديده است و به شهرت و اعتباري اينچنين رشک برانگيز دست نيافته است.
شهرت شهريار فقط به دليل منظومه جهاني «حيدربابايه سلام» نيست ؛ منظومه اي که بي شک در ميان کشورهاي ترک زبان جهان به عنوان سندي از شعر صميمي و زبان آور معاصر اين زبان دست به دست و سينه به سينه مي چرخد و به شهرت آن روز به روز افزوده مي شود. شهريار به دليل غزلها و مثنوي هاي فارسي خود نيز شاعري مشهور است و مي توان بدون اغراق او را پرمخاطب ترين شاعر فارسي زبان روزگار ما دانست.شايد کمتر شعري به اندازه غزل «علي اي هماي رحمت» او با گروههاي مختلف مخاطبان فارسي زبان ارتباط حسي و عاطفي برقرار کرده باشد.بسياري از شعرهاي او در ميان کلام و سخن روزمره مردم روان شده و به صورت ضرب المثل درآمده است :
«تا هستم اي رفيق نداني که کيستم / روزي سراغ وقت من آيي که نيستم»
«از زندگانيم گله دارد جواني ام / شرمنده جواني از اين زندگاني ام» ،
«جواني شمع ره کردم که جويم زندگاني را / نجستم زندگاني را و گم کردم جواني را» ،
«آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا / بي وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا»
«شبروان مست ولاي تو علي ع / جان عالم به فداي تو علي ع» و...
حتي معدودشعرهاي نيمايي او بخصوص «اي واي مادرم» با وجود تاثيرپذيري شکلي و ابتدايي شهريار از افسانه ، توانسته است با مخاطبان فراواني ارتباط برقرار کند. شهريار با گسترده تر کردن دايره مخاطبان شعر امروز ايران و با افزودن بر ميزان ارتباطگيري مردم با توليدات فرهنگي هنرمندان روزگار خود فرصتهاي تازه اي را در اختيار شعر و ادبيات امروز ايران قرار داده است که نبايد از کنار آن به همين سادگي گذشت و بي رحمانه او و هنرمنداني نظير او را کنار نهاد اما براستي راز اين ارتباط عميق ميان شهريار و مخاطبان عام شعر چيست؟ پيش از اين نيز سوالي ديگر به ذهن آمده بود که چه سري در وجود شهريار است که حتي پيشگامان شعر نو نيز در وجود او آرامش و طمانينه اي را مي يافتند که باعث اعتماد و همدلي مي شد؟ پاسخ به اين پرسش به باور من علاوه بر نگاه نقادانه به ادبيات و شعر و آثار شهريار و بايد و نبايدهاي سبک و لحن و کلام غزل او و دلايل ارتباط مخاطب عام و خاص توامان با شعر آن پير شيرين کار به نگاهي روان شناسانه از پيچيدگي ها و ظرافت هاي شخصيت شهريار نيز نيازمند است.«از زندگانيم گله دارد جواني ام / شرمنده جواني از اين زندگاني ام» ،
«جواني شمع ره کردم که جويم زندگاني را / نجستم زندگاني را و گم کردم جواني را» ،
«آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا / بي وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا»
«شبروان مست ولاي تو علي ع / جان عالم به فداي تو علي ع» و...
آنهايي که شهريار را از نزديک ديده اند ، بدون شک در جاذبه شخصيت صادق و صميمي او قرار گرفته اند و اين صداقت و سلامت در واژگان ، ترکيب سازي و خم و پيچ غزل شهريار نيز بازتاب يافته است.
نقد ادبي روزگار ما به تاسي از نظرگاه هاي منتقدان پساساختارگرا بشدت به متن وابسته شده است و ما حتي از مبدعان نظريه مرگ مولف نيز در باور و عمل به اين نظريه سختگيرتر و متعصب تر عمل کرده ايم.بي شک ورود پژوهش ها و نگره هاي روان شناختي در حوزه نقد ادبي مي تواند به پاسخگويي به پرسشهايي نظير آنچه در اين نوشتار طرح شد ، کمک فراواني کند. شناخت ويژگي ها و اختصاصات روحيه ، خلقيات ، ترس ها ، اندوه و شادي ها و احساسات شاعران بي شک به شناخت دقيق تر آثار آنان مي انجامد. اين که چگونه شاعري چون شهريار که سروده هايش مرزهاي کشور را درنورديده بود ، هيچ گاه به اين شهرت رو به تزايد وقعي نمي نهاد قابل بررسي است.خوانده شدن ، ديده شدن و شهرت بي شک جزيي از آرزوهاي هر هنرمندي است و اصولا هنرمند بدون ذوق نمايش توانمندي خود وجود خارجي ندارد اما چه شد که اين توفيق در انساني چون شهريار شوري نمي انگيخت و او را از جمع مردم کوچه و بازار جدا نمي کرد؟
آنچه نوشتيم و گفتيم البته به معناي مطلق بودن شعر شهريار نيست. به شعر او خرده ها مي توان گرفت و در نگاهي نقادانه مي توان بخشهاي زيادي از آن را حتي ناديده انگاشت.شهريار با همه توانمندي هاي زباني و تصويري گاه چنان فرودهاي آزاردهنده اي در شعر دارد که نمي توان آنها را بر او بخشيد. باب نقد سروده هاي او چون هر شاعر زنده و مرده ديگري گشوده است و البته ورود به اين حوزه از سوي هرکس و با هر نيتي گامي در راه شناخت بيشتر شاعري است که همچنان بايد او ، شخصيت ، توانمندي ها ، تاثيرات و راهها و فرصتهايي را که در اختيار شعر امروز ايران گذاشته است ، بشناسيم و بشناسيم.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}